میدان آزادی (شهیاد سابق): | |
از این میدان اتوبوسهایی بود كه آدم را میبرد هرجایی دورتر از آزادی، یا حتی فرودگاهی كه سوار هواپیماهایش میشدی و میرفتی فرسخها دورتر. راه برای رفتن زیاد بود. اما مردم نخواستند بروند. ماندند و خونهایشان نام شاه را از این میدان شست. جنگیدند و یك روز با هم آزادی را جشن گرفتند. |
میدان انقلاب (24 اسفند سابق): | |
هر روز صبح كه از خانه بیرون میزنی، دلت میخواهد خورشید را ببینی یا چشم بچرخانی و منظرهای را ببینی كه حالت خوب شود، نه اینكه چشم باز كنی و هیبت سیاه و سنگی كسی را ببینی كه جایش آن بالا در مسیر دیدها نیست، باید انقلاب كنی. |
مدرسهی رفاه (خیابان ایران): | |
توی دنیا چهار دیواریهای كوچكی هستند كه یك دنیا شور در دل خود انباشته دارند. چهار دیواری كوچكی كه چند روز اشتیاق و شور مردم را به چشم خود دید و دیوارهایش در امتداد دستهای مشتاق دیدار، از خیابان ایران تا آسمان قد كشید. |
ساختمان نیمهكاره: | |
چه كسی فكرش را میكرد خانهای با شور و شعور ساخته شود و تنه به تنهی همهی كاخهای عالم بزند؟ ساختمانی كه روزی هزار هزار ایرانی از پلههایش بالا میرفتند تا با فریادهایشان آجر به آجر بنایی را بسازند كه عالم و آدم متحیر از نمای زیبایش شود. |
دستهای خونی: | |
بیا یكبار از اول مرور كنیم؛ كسی فریاد میزد و ظلم ظالمان روزگار را مورد عتاب قرار میداد و از آن طرف، گلولهای سینهاش را به ظلم میدرید. خونی كه میریخت، شهیدی اوج میگرفت و دستی دیگر به عظمت خونش آغشته میشد و روی دیوارهای شهر منتشر میشد. آن دستها، آنپنجهها و آن خونها، آیه آیههای عظمت خالق بودند كه رنگ سرخشان روزگار ظالمان را تیره و تار كرد. (برگرفته از پایگاه اینترنتی رشد) |